امام عسکرى، پور هدایت
ز بیت مهبط وحى و رسالت
ولىّ حق، مدیر خلق عالَم
چو بُد شایستۀ عهد امامت
بُدى او عالِم اهل زمانش
در او مجموع اوصاف ولایت
ولایت داشت او بر برّ و فاجر
ز حق بگرفته این تاج کرامت
ولایت داشت بر تکوین و تشریع
بُود این هر دو در شأن امامت
ید بیضا برایش بُد میسّر
عصایش اژدها گر او ارادت
جمیع ما نزل در نزد او بود
به هر معضل ز دین دادى جوابت
ز لا أدرى نبودى جاى پایى
به نزدش، نى سزاوار وصایت
بُدى او عیبه علم الهى
دلش لبریز از فقه و فقاهت
بُدى عالِم به هر معلوم و مجهول
چو کلُّ شىء اِحصا در امامت
چرا او عسکرى نامش نهادند؟
چرا بنمود در لشکر اقامت؟
بُدى داراى عزّ و شوکت و جاه
بُدى شایسته مُلک و خلافت
ز خوف شوکت و جاه و جلالش
که گردد واژگون کاخ ضلالت
اقامتگاه لشکر جاىگاهش
که دائم باشد او تحت نظارت
مگر خورشید مانَد در سحابش
سحابش را نباشد این جسارت
دهد از پشت پرده روشنایى
بیفشاند همه نور و افاضت
حیات عالم هستى به بودش
بُود وابسته تا بدْهد ادامت
همه در جستوجوى نور اویند
که از ظلمت رهایى وز ضلالت
نکردند اکتفا در قید عسکر
بمانَد، اهل کین، اهل حسادت
خورانیدند او را سمّ قاتل
نگردد منهدم کاخ ضلالت
حیات عالَم هستى گرفتند
نیابد گسترش علم و عدالت
نبُد این ظلم، تنها ظلم بر او
که بر انسان و بر علم و عدالت
بود این مکتب اهل ولایت
دفاع از حق کند، حق را حمایت
بود ثابتقدم در راه دینش
دهد جان در رهش، دانَد سعادت
بُود او خصم ظالم، عون مظلوم
نماید از ستمدیده حمایت
بود او طالب عزّ و شرافت
نماید نفى ذلّت، با شهامت
بود آزاد و آزادى مرامش
ز هر قیدى دخیل است در دنائت
به قید بندگىّ حق گرفتار
همان قیدى دهد او را شرافت
ز قید و بند اهوائش رهاند
بود معراج او، سوى کرامت
شود کامل که افضل از ملائک
مَثَل گردد براى بىنهایت
غرض از خلق جنّ و انس این است
که وحى آن را نهاده در عبادت
الا اى باب مهدى، نور سرمد
مرا از لطف خود بنما شفاعت
ز بیت مهبط وحى و رسالت
ولىّ حق، مدیر خلق عالَم
چو بُد شایستۀ عهد امامت
بُدى او عالِم اهل زمانش
در او مجموع اوصاف ولایت
ولایت داشت او بر برّ و فاجر
ز حق بگرفته این تاج کرامت
ولایت داشت بر تکوین و تشریع
بُود این هر دو در شأن امامت
ید بیضا برایش بُد میسّر
عصایش اژدها گر او ارادت
جمیع ما نزل در نزد او بود
به هر معضل ز دین دادى جوابت
ز لا أدرى نبودى جاى پایى
به نزدش، نى سزاوار وصایت
بُدى او عیبه علم الهى
دلش لبریز از فقه و فقاهت
بُدى عالِم به هر معلوم و مجهول
چو کلُّ شىء اِحصا در امامت
چرا او عسکرى نامش نهادند؟
چرا بنمود در لشکر اقامت؟
بُدى داراى عزّ و شوکت و جاه
بُدى شایسته مُلک و خلافت
ز خوف شوکت و جاه و جلالش
که گردد واژگون کاخ ضلالت
اقامتگاه لشکر جاىگاهش
که دائم باشد او تحت نظارت
مگر خورشید مانَد در سحابش
سحابش را نباشد این جسارت
دهد از پشت پرده روشنایى
بیفشاند همه نور و افاضت
حیات عالم هستى به بودش
بُود وابسته تا بدْهد ادامت
همه در جستوجوى نور اویند
که از ظلمت رهایى وز ضلالت
نکردند اکتفا در قید عسکر
بمانَد، اهل کین، اهل حسادت
خورانیدند او را سمّ قاتل
نگردد منهدم کاخ ضلالت
حیات عالَم هستى گرفتند
نیابد گسترش علم و عدالت
نبُد این ظلم، تنها ظلم بر او
که بر انسان و بر علم و عدالت
بود این مکتب اهل ولایت
دفاع از حق کند، حق را حمایت
بود ثابتقدم در راه دینش
دهد جان در رهش، دانَد سعادت
بُود او خصم ظالم، عون مظلوم
نماید از ستمدیده حمایت
بود او طالب عزّ و شرافت
نماید نفى ذلّت، با شهامت
بود آزاد و آزادى مرامش
ز هر قیدى دخیل است در دنائت
به قید بندگىّ حق گرفتار
همان قیدى دهد او را شرافت
ز قید و بند اهوائش رهاند
بود معراج او، سوى کرامت
شود کامل که افضل از ملائک
مَثَل گردد براى بىنهایت
غرض از خلق جنّ و انس این است
که وحى آن را نهاده در عبادت
الا اى باب مهدى، نور سرمد
مرا از لطف خود بنما شفاعت