اهورا جهانیان - تجربه هشت سال ریاست جمهوری احمدی نژاد، بی تردید در کارنامه سیاسی اصولگرایان، شکستی فراموش نشدنی است. اگر چه دولت احمدی نژاد از نظر اصولگرایان نقاط قوتی هم داشته (و بدیهی است که هیچ دولتی بی نقطه قوت نیست)، ولی حجم بی نظیر انتقادات درون جناحی از محمود احمدی نژاد در این ماههای پایانی زمامداری او، به گونه ای است که دیگر کمتر کسی می تواند مدعی شود اصولگرایان "در مجموع" از عملکرد دولت احمدی نژاد راضی اند.
اگر چه برخی از اصولگرایان منتقد احمدی نژاد، هنوز هم وقتی که بابت حمایت های سابقشان از احمدی نژاد مورد انتقاد قرار می گیرند، از در انکار درمی آیند و چنان وانمود می کنند که گویی آن همه حمایت مبتنی بر هیچ خطا و اشتباهی نبوده است، ولی اصولگرایان منصفی چون علی مطهری، حقیقت را بر غرور شخصی و جناحی شان مقدم می دارند و صادقانه می گویند اصولگرایان باید بابت حمایت از احمدی نژاد، عذرخواهی کنند.
علی مطهری در سال 1383، زمانی که بحث کاندیداتوری هاشمی رفسنجانی مطرح بود، نامه ای به هاشمی نوشت و به وی توصیه کرد کاندیدای ریاست جمهوری نشود چرا که در انقلاب اسلامی، اصل بر این است که روحانیان وارد کارهای اجرایی نشوند. او اینک به وضوح از آن نامه پشیمان است و حتی در زمستان سال قبل، خودش به دیدار هاشمی رفت و از او خواست که کاندیدای ریاست جمهوری شود.
مطهری همچنین در دوران ریاست جمهوری خاتمی، چنان از دولت خاتمی انتقاد می کرد که گویی اگر این دولت کنار برود، کشور به مسیر صلاح و فلاح بازمی گردد. شعار "دولت اسلامی" احمدی نژاد در سال 84، علی مطهری و بسیاری از دیگر اصولگرایان را به این باور رسانده بود که با روی کار آمدن دولت احمدی نژاد قائل به مهدویت، مملکت چنان می شود که باید.
ولی اصولگرایان اکنون نیک دریافته اند که دوصد گفته چون نیم کردار نیست و از حرف تا عمل راه درازی ست. بی دلیل نیست که خواجه شیراز فرموده است:
چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
اصولگرایانی هم که گوهر مقصود را در وعده "دولت اسلامی" احمدی نژاد می دیدند، سرانجام با امواج "مکتب ایرانی" مواجه شدند تا دیگر در عالم سیاست، دچار شیفتگی های فوری و بی مبنا نشوند.
سیاست عرصه "عمل" است. در سیاست نمی توان "کنشگر" را نادیده گرفت و صرفاً به "وعده های کنشگر" دل خوش کرد. کسی که در سال 84 از موضع کنار زدن هاشمی رفسنجانی، که یکی از محورهای اصلی تاسیس و تکوین نظام جمهوری اسلامی در سه دهه اخیر بوده، وارد میدان سیاست می شود، باید کارنامه روشن و قابل اطمینانی در مقام "عمل" داشته باشد؛ و گر نه هر کسی می تواند بنگرد که شعارهای مطلوب کانون های قدرت چیست و با سر دادن آن شعارها، راهی برای ورود خود به ساختار قدرت باز کند.
بی توجهی به این نکته ظریف که چه کسی دارد از موضع انقلابی علیه هاشمی و سایر چهره های سابقه دار در نظام جمهوری اسلامی شعار می دهد، در درافتادن امروز اصولگرایان به ورطه "بازی خوردن از جریان انحرافی" نقش بسزایی داشته است.
درس دیگر تجربه احمدی نژاد برای اصولگرایان، توجه به "مشی کنشگر" است. مراد از این نکته این است که هر سیاستمدار و اصولاً هر کنشگری در مقام عمل، مشی ای دارد که نه فقط در افکار او، بلکه در شخصیت او نیز ریشه دارد.
فارغ از ارزش داوری، مشی احمدی نژاد به عنوان یک رجل سیاسی، مشی ای تهاجمی بود. زمانی که مشی تهاجمی احمدی نژاد متوجه فضای بین المللی بود، اصولگرایان از این مشی استقبال می کردند ولی آنها نمی دانستند که این مشی تهاجمی، اگر روزی کار به اختلافات داخلی بکشد، متوجه خود آنها نیز می شود و سیاست خارجی تهاجمی، جای خودش را به "سیاست داخلی تهاجمی" می دهد. آنچه در بهمن ماه سال قبل در مجلس شورا رخ داد و نزاع رئیس مجلس و رئیس جمهور را در پی داشت، مصداق بارز سیاست داخلی تهاجمی محمود احمدی نژاد بود.
در واقع اصولگرایان در آغاز فکر می کردند مشی احمدی نژاد، مصداق "اشداء علی الکفار رحماء بینهم" است. ولی اکنون دیگر دریافته اند که هر کسی نمی تواند توامان اهل "شدت با دشمنان و رحمت با همکیشان و هموطنان" باشد. کسی که برای پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری، وارد بازی بی آبرو کردن "بزرگان و السابقون نظام" می شود، بدیهی است که پروای آبروی متاخران و متوسطان نظام را هم نخواهد داشت و اگر دیروز عکس همسر نخست وزیر دوران امام را پیش روی میلیون ها بیننده تلویزیونی می گرفت، امروز فیلم برادر رئیس مجلس را برای میلیون ها ناظر داخلی و خارجی پخش می کند.
توجه به "مشی سیاستمدار"، درس دیگری ست که اصولگرایان می توانند از تجربه احمدی نژاد فراگیرند. اصل اساسی، دوری از پرده دری است. پرده دری که باب شود، پرده های بسیاری می تواند دریده شود!
درس سوم "تجربه احمدی نژاد" به اصولگریان، شاید بدبینی به "تندروی" باشد. جوامع سالم و عقلانی، جوامعی اند که با تدبیرات و تصمیمات انسان های میانه رو اداره می شوند.
اگر چه تعیین حدود و ثغور و متر و معیار تندروی، منطقاً کار دشواری ست ولی ناظران بی طرف، شهوداً و با تکیه بر عقل سلیم می توانند دریابند که چه مشی و منشی مصداقی تندروی است.
دست کم می توان گفت که تندروی معمولاً به تک روی می انجامد. انسان تندرو، انسانی است که معولاً از دیگران چنان پیش می افتد که کسی را یارا و یا تمایل رسیدن به او و همگامی با او نیست. تک افتادگی احمدی نژاد در فضای سیاسی ایران در شرایط کنونی، یکی از نشانه های بارز تندروی او و در واقع وضعیتی ست برآمده از تندروی او.
اینکه هنوز در نظام جمهوری اسلامی، خیلی ها حاضرند و می توانند با هاشمی رفسنجانی کار کنند ولی با احمدی نژاد نه، دقیقاً ناشی از میانه روی هاشمی و تندروی احمدی نژاد است. سیاستمدار تندرو، در اغلب موارد، به تدریج (و شاید هم طی مدتی کوتاه) یارانش را از دست می دهد.
پیروزی احمدی نژاد بر هاشمی در سال 84، پیروزی تندروی بر میانه روی بود و شرایط امروز کشور هم، تا حد زیادی محصول غالب شدن تندروی بر میانه روی در فضای سیاسی کشور در هشت سال گذشته است.
تجربه هشت سال زمامداری احمدی نژاد برای اصولگرایان و کل بازیگران سیاسی جامعه ایران در این مقطع تاریخی، درس های بیشتری در بر دارد ولی در این یادداشت به همین سه نکته مذکور اکتفا می کنیم. باقی برای بعد!
عصر ایران؛