صالحی، سید عباس - مناظره آقایان زیباکلام و خسروپناه در موضوع «آسیبشناسی روشنفکری در ایران» حاشیهای پررنگتر از متن یافت، این که سهم دین در سعادت دنیوی چیست و عقل بشری چه نقشی را ایفا میکند؟
حواشی استطرادی در یک گفتوگوی علمی، گرچه گاه گریز ناپذیرند اما این مشکل را دارند که مسیر مفاهمه استدلالی را به یک مباحثه بی تکلیف تبدیل میکنند. در برنامه یاد شده نیز چونان اتفاقی رخ داد، نه جناب زیباکلام در طرح دیدگاه خود و ادلهی آن، سخنی جامع و مانع ارائه فرمودند و نه جناب خسروپناه فرصت آن را یافتند که به این موضوع جدید بپردازند و دامنه مفهومی و نیز در طرح ادله موافق و نقد دیدگاه رقیب، سخنانی کافی و شافی ایراد فرمایند، در نتیجه رعد و برقهایی رخ نمودند و خاموش شدند و مخاطبان را در بلاتکلیفی در یک گفتوگوی جنجالی میخکوب کردند!
طرح نسبتا گسترده این بخش از مناظره در رسانههای و شبکههای مجازی، ایجاب میکند که این موضوع در فرصتی مستقل و مبسوط بررسی شود، اما اجمالا در حدود نکات جناب زیباکلام، چند نکتهای مطرح میشود:
نکته نخست: ایشان مدعی آن میشوند که دین صرفا متکفل سعادت اخروی است و نقشی در خوشبختی دنیوی بشر ندارد. این مدعا حتی در جوامع اسلامی، سخنی بدیع نیست.
از کتاب «الاسلام و اصول الحکم» نگاشته علی عبدالرزاق (1925م) حدود 90 سال میگذرد. این کتاب چونان ادعایی را دارد و از آن زمان تا کنون کتابها و مقالات گوناگون به زبانهای مختلف در تایید همین مدعا نگاشته شده است. و از دیگر سو، مخالفان آن نیز در نقد این ادعا فراوان نوشتهاند و گفتهاند، به گونهای که این جستار نمیتواند حتی نمایهای مختصر از این گفتوگوها را ارائه کند.
با این سابقه دیر هنگام، جناب زیباکلام چه نکته تازهای را در طرح این ادعا داشته و دارند. جز تکرار یک ادعای قدیمی و صد البته پر بحث و گفتوگو!
بلی رسانههای رسمی کشور، چون چونان مباحثی را طرح نمیکنند (و یا کمتر میپردازند) در فضای بینندگان غیر متخصص آن، شاید بدیع و تازه بنماید، اما بر آشنایان اجمالی به این موضوع، آشکاراست که سخن جناب ایشان، نه تازگی در مدعا دارد و نه حتی تقریب جدید از یک مدعای قدیمی!
نکته دوم: در این مناظره آقای زیباکلام در اثبات مدعای خود، دلیل و شاهدی را ارائه میکنند، این است که غربیان که از عقل خود مدد میجویند و نه از دین، احساس بدبختی نمیکنند و ما هم نمیتوانیم آنان را در توهم خوشبختی قلمداد کنیم.
با این فرض که روایت ایشان از احساس غربیان در مورد خوشبختی خود، روایت علمی و مبتنی بر پیمایش عالمانه باشد، این استدلال در تثبیت مدعا ناکام است. مخالفان باور ایشان میتوانند مدعی آن شوند که اگر آنان عقل خویش را با آموزههای دینی میآمیختند، درجهای بالاتر را در سعادت و خوشبختی دریافت میکردند و بعید مینماید که جناب زیباکلام وضعیت فعلی غربیان را مدینهای آرمانی بدانند و بالاتر از آن را خارج از فرض و تصویر بشمارند. به بیانی دیگر بسیاری از کسانی که «دین» را در سعادت دنیوی دخیل میدانند، عقل بشری را مسدود نمیدانند بلکه آن را هم به طور جدی در خوشبختی موثر میشمارند، با این برداشت، غربیان را کسانی میشناسند که از یک سرمایه وجودی و الهی بهرهوری کرده و میکنند و نتایج آن را در مییابند، اما این سخن بدان معنا نیست که از منابع دیگری نمیتوانند و یا نباید استفاده کنند (حداقل منع عقلائی و عقلی برای آن دیده نمیشود) همان گونه که اگر کسی از یک معدن اکتشافی بهره برد و به سود رسید، دلیل آن نیست که معادن دیگری در کار نیست تا او را به سود و یا خوشبختی مضاعف برساند.
نکته سوم: جناب زیباکلام، شیفتگی خود را به «غزالی» نشان میدهند و مدعی آن میشوند که او نیز چونان مدعایی را داشته است. متاسفانه استطرادی و حاشیه بودن موضوع، موجب آن شده است که ایشان هیچ دلیل و شاهدی برای این نسبت و انتساب نیاورند. درباره این ادعا میتوان یادآور شد که غزالی در «احیاءالعلوم» صرفا اهتمام خویش را به «فقه اکبر» نشان داده است و سهم مهم سعادت معنوی و اخروی را در غایات دین بر میشمرد، در این دیدگاه، همگرایی با دیگر عارفان مسلمان دارد که دغدغه اصلی دین را در طهارت روحانی و سعادت اخروی میشمرد. اما آیا این سخن به معنای نفی توجه دین به سعادت دنیوی است؟ آیا طبقهبندی اهداف دین و شریعت و نقش آن در یک حوزه برجستهتر دیدن، به معنای نادیده انگاشتن سهم آن در حوزههای دیگر است؟!
نکته چهارم: ایشان یادآور میشوند که از جوامع اسلامی میلیونها نفر به مغرب زمین مهاجرت کرده و میکنند، اما از غرب به جز تعداد انگشتشمار به این سامان کوچ نکردهاند.
این سخنان، بیش از این نکته را نمینمایاند که زیست در غرب، جذابیت بیشتری را دارد. اما آیا این جاذبه، صرفا معلول اتکا به عقل بشری و رهاسازی دین و شریعت در امور دنیوی است؟ این استنتاج نیازمند ادله و شواهد دیگری است. چه این که میتوان چونان جاذبهای را مرهون غارت تاریخی و فعلی غربیان در جهان غیر غربی دانست که در طول 5 قرن رخ نمود و تراکم وسیعی از ثروت و قدرت را برای آن سامان پدید آورد. همچنین میتوان مدعی آن شد که جوامع اسلامی در قرون اخیر از ماهیت اسلامی خویش فاصله یافتند و در انحطاط اجتماعی قرار گرفتند، در نتیجه این تمایل معکوس را نمیتوان نشانهای بر گریز از جامعه دینی به جامعهای عرفی و عقلی دانست، همچنین میتوان از گزینهها و احتمالات دیگر در علل این جاذبه سخن گفت. از اینرو میتوان مدعی شد که صرف مشاهده جذبه سکونت در غرب برای مسلمانان (بدون حالت معکوس) نمیتواند دلیل محکمی بر رجحان عقل خودبنیاد در مدیریت زندگی اجتماعی باشد.
در سخنان آقای زیباکلام، سخنان شتابناک و یا بدون دلیل دیگر نیز دیده میشود که آن را میتوان پیامد شیوه نامطلوب در مباحثات علمی (یعنی حاشیه زائد بر متن) دانست. به نظر میرسد که صرف «گفتوگو» برای «تولید اندیشه» کافی نیست، بلکه بایستی «منطق گفتوگو» را پاس داشت که از مهمترین آن حفظ محور و کانون مباحثه و پرهیز از حاشیهروی بیمورد است.