ماه رجب مبارك است، ماه ولادت ولى
مولود كعبه آمده است، كعبه دل يعنى على
ماه رجب مبارك است، مائده آمد به زمين
ز آسمان معدلت، نمونهاى از آن على
ماه رجب نموده است، جلوه در او وجود حق
ز جلوه وجود او، نمونه ای مثل على
فيض عظيم ذوالجلال، گشت نصيب خلق او
منبع خير و بركت، چشمه جوشان على
جلوه نموده حق در او، مظهر حق بود على
پرتوى از كمال او، آيت عظمى است على
هست در او كمال حق، هديه نموده بهر او
ذاتى حق، كمال او، بالتّبع است بهر على
مظهر قدرت حق است، خلقت بىمثال او
چو بهترين نمونهاى، بهر وجود او على
فرد دوم ز خلقت است، تالى تلو احمد است
ز هر جهت كه عالى است، چه آن كه او بود على
يگانه عارف اله، علم وى است افاضهاى
مركز انوار حق است، قلب مطهّر على
گَهِ اراده علوم، افاضه مىشود ز غيب
هر چه بخواهد ز علوم، عجب مكن تو از على
گفت سلوني به همه ز قبل فقدان من
پرسش و هر سؤال را، دهد جواب آن على
به راههاى آسمان، ز راه ارض اعلمم
منم محيط بر همه، سؤال كن تو از على
عيبه علم لايزال، مخزن اسرار اله
هر آنچه معضلى بود، حلّ نمایدش علی
لذا زعامت جهان، بُد آن سزاوار على
چرا حقّش کنند غصب،کنند منزوی علی
كليد علم و معرفت در يد بيضاى على
لبتشنگان معرفت، خشكلب علم على
على معلّم بشر، على است منبع علوم
ندارد او به كس نياز، همه نيازمند على
نمودهاند منزوى، تمام علم و عدل را
چو كردهاند منزوى، علىّ و اولاد على
على است بنده اله، بنده مطلق وى است
هر آنچه او طلب كند، همو طلب كند على
اگر كه جاىگاه زادنش، كعبه شده است جاىگاه
كعبه دلهاى همه، كعبه سزاوار على
چو بدو مولد على، ز كعبه شد شروع آن
ختم حيات او نمود، فزتُ و ربِّ كعبۀ على
مدح على كه را سزد، مدح على خدا كند
چو در كلام وحى خود، نمايد او مدح على
سوره هل أتى ببين، سوره مائده نگر
اكمال دين براى خلق، بود ولايت على
نيست ميان او و حق، فرق به جز غنا و فقر
كمال او كمال حق، نمونه حق است على
اگر عقول عاليه، براى درك قلّهاش
زنند پَر به سوى او، مقام شامخ على
بسته به او نظم جهان، نظم اتمّ و اكملش
ناقص و ناتمام بُد، گر كه نبُد در آن على
در آسمان معرفت، گذر ز هفت آسمان
ز عرش حق گذشته است، به حق رسيده است على
بين على و كردگار، هيچ حجاب و ستر نيست
چه او به ديده دلش، رؤيت حق كند على
سؤال كردی ز علی، تو ربّ خویش دیده ای؟
اگر نبینمش به دل، عبادتش چرا؟ جواب او داد علی
مدام او به ياد حق، غفلت از او نمىكند
ز خوفش از مقام رب، شبانه غش كند على
على ز خود گذشته است، گذر نموده از خودى
تمام فكر او حق است، توجّهش به حق على
ز غير او منقطع است، منقطع است ز ماسوى
روانه گشته سوى حق، رسيده است به حق على
على است عارف اله، به ديده دل و شهود
ببيند او خداى را، به چشم جان خود على
قلب مطهّر على، بس كه وسيع است و عميق
علوم اوّلين و آخرين، نهفته در قلب على
على است با حق و حق است با على مدام
ز حق نمود پيروى، چو بنده حق است على
على است مرتبط به حق، بلكه على است عين ربط
چو عين ربط داندش، بستهدل است به او على
على است قلّه شرف، رضاى او رضاى حق
همه وجود او حق است، خلاصه حق است على
ضربه او به عمرو دون، فوق عبادت همه
كه اينچنين ختم رسل، نموده مدحت على
ز ضربتش نمود محو، ريشه كفر و شرك را
چنين عمل كه را سزد به غير مرتضى على
مدح على كه را سزد، كه او كند مدح حرىّ
نبىّ وحى را سزد، كه او كند مدح على
لسان گوياى حق است، نهجالبلاغۀعلى
كه دون وحى و فوق هر سخن، كلام شيواى على
حقايقى نهفته است در آن كلام معجزه
كه فوق درك همگان، چو در خور فهم على
حقايق نهفتهاش، دليل و شاهد و سند
كه اين كلام صادر از مقام شامخ على
درك چنين حقايقى موهبت خداى اوست
عطا نموده است به او، چون كه سزاوار على
فصاحت و بلاغتش در اوج قلّه كمال
كه هر فصيح و هر بليغ، نموده منفعل على
هر كه على را بشناخت، خيمه بزد نزد دلش
نفى كند ولاى غير، عشق و ولايت على
عشق على نموده است، خراب خانه دلم
ساخته است براى خود، خانه دل، عشق على
من كه تو را نديدهام، محبّتت چشيدهام
كرامت است بهر من، محبّت تو يا على
محبّتت كرامت است، براى هر محبّ تو
كرامتى فزونتر است، پيروى تو يا على
هر كه چشد محبّتت، مست محبّتت شود
چشيدن محبّتت، الذّ لذّات، على
جاذبه محبّتت مرا كِشد به سوى تو
اميد آنكه حشر من، بود جوار تو، على
خانۀ خلوت دلم خالى ز اغيار گشته است
نيست در آن خلوت دل، جز على و آل على
در همه اعماق دلم، نيست به جز مهر على
درون ذرّه ذرّهام، شنو نداى يا على
مهر و محبّت على، گشته عجين خلقتم
تك تك ذرّات من است، مملوّ از مهر على
شده است صدر اين دلم، چو جاىگاه فاطمه
صدرنشين ديگرش، نبى، پسر عمّ على
من كه تو را گزيدهام، ز غير تو بريدهام
برى ز غاصبان حق، جفا كنند بر على
ذخيرهاى نكردهام، براى عالم دگر
نيست اميد من به جز علىّ و اولاد على
چشم اميد ديگرم به مادرم فاطمه است
هم به نبىّ اعظم است، يگانه محبوب على
اگر كه با دست تهى، سفر كنم از اين جهان
ولى كه با قلب پر از محبّت آل على
مهر نبىّ اعظم و محبّت فاطمهاش
توشه اين سفر بود، علاوه بر مهر على
سفر دراز و پر خطر، ز بار سنگين گناه
نيست ره رهايىاى، به جز شفاعت على
شفاعت على بس است، گر او شفاعتم كند
لذاست روز واپسين، بگویمش يا على
تو قاسم بهشت و نار، تو شافعى ز مذنبان
به مثل من چه مذنبى، شفاعتش نما على
چشم اميد من به تو، نيز به مصلح جهان
چشم جهانيان به اوست، خواه ظهورش يا على
قسم به جان خود على، گر كه دهم سر به رهت
كمال افتخار من، شوم فداى تو على
كه روز حشر در عرصات نزد خلق
نداى خود برآورم، منم فدايى على
منم ز نسل پاك تو، شرافت است بهر من
كه گشته است نصيب من، شوم ز احفاد على