بینش های متفاوت نسبت به آینده نظم بین الملل و شکل گیری نیات و توقعات متفاوت برای حضور و کنش در چنین نظمی همواره نوعی فضای بی اعتمادی استراتژیک را نسبت به ماهیت رفتاری دو بازیگر چین و آمریکا به خصوص در بین متفکرین دانشگاهی ایجاد نموده است. اگرچه دو کشور به دلیل وجود وابستگی های متقابل و هم چنین گره وار شدن این وابستگی ها همکاری های مشترکی را نیز داشته اند اما باید این مسئله را بیان کرد که هیچ گاه نمی توان اصطلاح ثبات در روابط را برای این دو کشور به کار برد.
باید دانست که ساخت و ایجاد اعتماد به دیگر بازیگران زمانی می تواند تقویت و گسترش یابد که کنش ها و اقدامات آینده بازیگری که می خواهد مرجع اعتماد قرار گیرد نیز قابل پیش بینی باشد. به بیان دیگر پیش بینی پذیری رفتار می تواند به عنوان یکی از اساسی ترین شاخص ها در ایجاد اعتماد تلقی شود. عدم پیش بینی پذیری نسبت به کنش های رفتاری بازیگر مرجع اعتماد ضریب ریسک را در فرایندهای تصمیم سازی و سیاستگذاری افزایش داده و به همان میزان نیز ضریب اعتماد را کاهش می دهد.
به عنوان مثال به دلیل همین عدم پیش بینی پذیری رفتاری دو قدرت بزرگ دوران جنگ سرد یعنی شوروی و آمریکا در روابط هسته ای عنصر اعتماد متقابل دو روابط دو جانبه شکل نگرفت و عنصر اساسی در جلوگیری از ارائه یک رفتار تهاجمی از سوی دو طرف تنها ترس از نابودی متقابل بود نه عنصر اعتماد. پازل سیاست امروزین روابط چین و آمریکا نیز تا حدود زیادی از همین مسئله بی اعتمادی نشات می گیرد تاجایی که می توان گفت عنصر اعتماد مهم ترین گره کور روابط دو کشوز تلقی می شود.
یکی از مهم ترین دلایل و بسترهایی را که می توان برای نوسانات رفتاری دو کشور چین و آمریکا بر شمرد در واقع مربوط به وجود چشم اندازهای متعارض است که در نتیجه این چشم اندازها توقعات و انتظارات متفاوت و گاها متعارضی به وجود آمده است و نکته دوم که خود می تواند به عنوان پسامد همین نگاه و بینش متفاوت باشد نیز فقدان اعتماد واقعی به نیات یکدیگر است. هر چند رهیافت ها و طیف های مختلف نظری و دانشگاهی تا حدود زیادی به این مسئله و چگونگی تعامل یا برخورد دو کشور پرداخته اند و در همین ارتباط دو ایده برخورد و منازعه چین و آمریکا در نتیجه قدرت یابی چین از سوی میرشایمر متفکر رئالیست ادبیات نظام ببن الملل و همچنین ایده سهام دار مسئول چین که ناظر بر مسولیت پذیری هر چه بیشتر چین در ساختار نظام بین الملل است رشد و پرورش بیشتری پیدا کرده است لیکن فارغ از این رهیافت های کلان نگر نظری تلاش دارم تا در این گزارش بخشی از دلایل وجود این « کسری اعتماد » موجود بین چین و آمریکا را مورد بحث و بررسی قرار دهم.
یکی از مهم ترین دلایلی را که می توان در این زمینه مورد اشاره قرار داد وجود حوزه های ارزشی و همچنین منفعتی متفاوت است که این امر روز به روز باعث ایجاد تعارض های بیشتر رفتاری و همچنین تعمیق بی اعتمادی استراتژیک دو کشور شده است. به بیان دیگر باید گفت که وجود بافت ارزشی متفاوت اگرچه شاید در یک متن معنایی تاکتیکی نتواند در ماهیت روابط دوجانبه بازیگران سیاست بین الملل گسست و انشقاق ایجاد نماید لیکن هنگامی که حوزه روابط و دامنه کنش دو بازیگر سیاست بین الملل وارد مرز روابط استراتژیک می شود به نوعی که بازیگر B به عنوان یک قدرت نوظهور توان تعیین کنندگی پیدا می نماید ،کوچکترین سوء برداشت های رفتاری می تواند باعث تنش و نوسان در روابط متقابل شود.
از طرف دیگر همچنین باید این مطلب را نیز مد نظر قرار داد که وجود حریم های ارزشی ناهمسان در رفتار همچنین می تواند در خوانش نیات دو بازیگر و پیش بینی پذیری رفتارهای آینده آن نیز تردید و سوء برداشت ایجاد نماید. ماحصل این تفاوت های ارزشی و گفتمانی در سطح خرد می تواند به گسترش دامنه بی اعتمادی استراتژیک و در سطح کلان می تواند به ارائه رفتارهای گریز از مرکز و تهدید قدرت مسلط بیانجامد که این امر خود می تواند ستیز و منازعه را در پی داشته باشد.
لذا اگرچه همواره دامنه هایی از همکاری متقابل بین چین وآمریکا در حوزه های مختلف وجود داشته است و چینی ها نیز تلاش داشته اند تا با ساخت استراتژی توسعه صلح آمیز و پس از آن اضافه کردن قید « غیر تهدید آمیز» دامنه این بی اعتمادی را کاهش دهند لیکن یکی از موانع اساسی در جلوگیری از نهادینه شدن این امر آن است که ایالات متحده چین را در جایگاه یک قدرت بزرگ تصویر سازی نموده است و ترسیم استراتژی های خود با چین را بر اساس این استراتژی سامان داده است.
به بیان دیگر آمریکایی ها به منظور حفظ تسلط سیستمیک خود کم تر به انگاره های رفتاری سایر بازیگران توجه کرده و با مد نظر قرار دادن تجارب تاریخی و فروپاشی قدرت های بزرگ عملا با ذهنیت فلسفی و نظری روابط آینده چین و آمریکا را مورد تحلیل و واکاوی قرار می دهند. البته طبیعتا در شکل گیری چنین برداشت هایی سیگنال های ارسالی از طرف دو بازیگر نقش مهمی داشته اما آنچه که مهم است آن است که وجود گفتمان های ارزش متفاوت می تواند به عنوان یک متغییر میانجی بر شدت و حدت اعتماد دوجانبه تاثیر قابل توجهی اشته باشد.
البته همان گونه که در فوق نیز بیان شد عنصر اعتماد به عنوان عنصری با اصالت در روابط بین الملل و به خصوص در روابط قدرت های بزرگ به دلیل عدم وجود مصداق های تاریخی نگریسته نشده است و همواره فضای رفتاری بازیگران سیاست بین الملل به خصوص قدرت های بزرگ به سمت رقابت میل داشته است.
در مجموع اگر چه چین و آمریکا همواره در برخی برهه ها تلاش داشته اند تا بسترهای لازم برای گسترش اعتماد متقابل را بهبود و افزایش دهند و سفر آتی رئیس جمهور چین به آمریکا و ملاقات با باراک اوباما را هم می توان در همین راستا ارزیابی کرد اما وجود منافع و ارزش های متفاوت و گاها متعارض، حضور آمریکایی ها در اولین حلقه از سری حلقه های چیدمان امنیتی چین، تصویر سازی آمریکا از چین به عنوان قدرت بزرگی که توان تزریق نظمی جدید به سیاست بین الملل را دارد و در نهایت فهم خود چینی ها از جایگاه کنونی که توانسته اند با یک عمق تاریخی و تمدنی عظیم فضای توسعه و پیشرفت را پشت سرنهاده و در حال حاضر به عنوان یک قطب قدرت تعریف می شوند، همه و همه گویای این مطلب است که همچنان فضای رقابت و بی اعتمادی بر ماهیت روابط دو کشور سایه افکنده است.
به بیان دیگر باید گفت که اگرچه شدت و حوزه اعتماد و روابط اعتماد آفرین متغییر است و می تواند با توجه به تحولات فی مابین دو کشور افزایش یا کاهش پیدا نماید لیکن وجود چشم اندازهای نظری و ارزشی متفاوت که به نوبه خود تعریف های مجزایی از رقابت و منافع ارائه داده است باعث آن شده است که روابط و کشور به سمت بی اعتمادی میل داشته باشد.
باید دانست که ساخت و ایجاد اعتماد به دیگر بازیگران زمانی می تواند تقویت و گسترش یابد که کنش ها و اقدامات آینده بازیگری که می خواهد مرجع اعتماد قرار گیرد نیز قابل پیش بینی باشد. به بیان دیگر پیش بینی پذیری رفتار می تواند به عنوان یکی از اساسی ترین شاخص ها در ایجاد اعتماد تلقی شود. عدم پیش بینی پذیری نسبت به کنش های رفتاری بازیگر مرجع اعتماد ضریب ریسک را در فرایندهای تصمیم سازی و سیاستگذاری افزایش داده و به همان میزان نیز ضریب اعتماد را کاهش می دهد.
به عنوان مثال به دلیل همین عدم پیش بینی پذیری رفتاری دو قدرت بزرگ دوران جنگ سرد یعنی شوروی و آمریکا در روابط هسته ای عنصر اعتماد متقابل دو روابط دو جانبه شکل نگرفت و عنصر اساسی در جلوگیری از ارائه یک رفتار تهاجمی از سوی دو طرف تنها ترس از نابودی متقابل بود نه عنصر اعتماد. پازل سیاست امروزین روابط چین و آمریکا نیز تا حدود زیادی از همین مسئله بی اعتمادی نشات می گیرد تاجایی که می توان گفت عنصر اعتماد مهم ترین گره کور روابط دو کشوز تلقی می شود.
یکی از مهم ترین دلایل و بسترهایی را که می توان برای نوسانات رفتاری دو کشور چین و آمریکا بر شمرد در واقع مربوط به وجود چشم اندازهای متعارض است که در نتیجه این چشم اندازها توقعات و انتظارات متفاوت و گاها متعارضی به وجود آمده است و نکته دوم که خود می تواند به عنوان پسامد همین نگاه و بینش متفاوت باشد نیز فقدان اعتماد واقعی به نیات یکدیگر است. هر چند رهیافت ها و طیف های مختلف نظری و دانشگاهی تا حدود زیادی به این مسئله و چگونگی تعامل یا برخورد دو کشور پرداخته اند و در همین ارتباط دو ایده برخورد و منازعه چین و آمریکا در نتیجه قدرت یابی چین از سوی میرشایمر متفکر رئالیست ادبیات نظام ببن الملل و همچنین ایده سهام دار مسئول چین که ناظر بر مسولیت پذیری هر چه بیشتر چین در ساختار نظام بین الملل است رشد و پرورش بیشتری پیدا کرده است لیکن فارغ از این رهیافت های کلان نگر نظری تلاش دارم تا در این گزارش بخشی از دلایل وجود این « کسری اعتماد » موجود بین چین و آمریکا را مورد بحث و بررسی قرار دهم.
یکی از مهم ترین دلایلی را که می توان در این زمینه مورد اشاره قرار داد وجود حوزه های ارزشی و همچنین منفعتی متفاوت است که این امر روز به روز باعث ایجاد تعارض های بیشتر رفتاری و همچنین تعمیق بی اعتمادی استراتژیک دو کشور شده است. به بیان دیگر باید گفت که وجود بافت ارزشی متفاوت اگرچه شاید در یک متن معنایی تاکتیکی نتواند در ماهیت روابط دوجانبه بازیگران سیاست بین الملل گسست و انشقاق ایجاد نماید لیکن هنگامی که حوزه روابط و دامنه کنش دو بازیگر سیاست بین الملل وارد مرز روابط استراتژیک می شود به نوعی که بازیگر B به عنوان یک قدرت نوظهور توان تعیین کنندگی پیدا می نماید ،کوچکترین سوء برداشت های رفتاری می تواند باعث تنش و نوسان در روابط متقابل شود.
از طرف دیگر همچنین باید این مطلب را نیز مد نظر قرار داد که وجود حریم های ارزشی ناهمسان در رفتار همچنین می تواند در خوانش نیات دو بازیگر و پیش بینی پذیری رفتارهای آینده آن نیز تردید و سوء برداشت ایجاد نماید. ماحصل این تفاوت های ارزشی و گفتمانی در سطح خرد می تواند به گسترش دامنه بی اعتمادی استراتژیک و در سطح کلان می تواند به ارائه رفتارهای گریز از مرکز و تهدید قدرت مسلط بیانجامد که این امر خود می تواند ستیز و منازعه را در پی داشته باشد.
لذا اگرچه همواره دامنه هایی از همکاری متقابل بین چین وآمریکا در حوزه های مختلف وجود داشته است و چینی ها نیز تلاش داشته اند تا با ساخت استراتژی توسعه صلح آمیز و پس از آن اضافه کردن قید « غیر تهدید آمیز» دامنه این بی اعتمادی را کاهش دهند لیکن یکی از موانع اساسی در جلوگیری از نهادینه شدن این امر آن است که ایالات متحده چین را در جایگاه یک قدرت بزرگ تصویر سازی نموده است و ترسیم استراتژی های خود با چین را بر اساس این استراتژی سامان داده است.
به بیان دیگر آمریکایی ها به منظور حفظ تسلط سیستمیک خود کم تر به انگاره های رفتاری سایر بازیگران توجه کرده و با مد نظر قرار دادن تجارب تاریخی و فروپاشی قدرت های بزرگ عملا با ذهنیت فلسفی و نظری روابط آینده چین و آمریکا را مورد تحلیل و واکاوی قرار می دهند. البته طبیعتا در شکل گیری چنین برداشت هایی سیگنال های ارسالی از طرف دو بازیگر نقش مهمی داشته اما آنچه که مهم است آن است که وجود گفتمان های ارزش متفاوت می تواند به عنوان یک متغییر میانجی بر شدت و حدت اعتماد دوجانبه تاثیر قابل توجهی اشته باشد.
البته همان گونه که در فوق نیز بیان شد عنصر اعتماد به عنوان عنصری با اصالت در روابط بین الملل و به خصوص در روابط قدرت های بزرگ به دلیل عدم وجود مصداق های تاریخی نگریسته نشده است و همواره فضای رفتاری بازیگران سیاست بین الملل به خصوص قدرت های بزرگ به سمت رقابت میل داشته است.
در مجموع اگر چه چین و آمریکا همواره در برخی برهه ها تلاش داشته اند تا بسترهای لازم برای گسترش اعتماد متقابل را بهبود و افزایش دهند و سفر آتی رئیس جمهور چین به آمریکا و ملاقات با باراک اوباما را هم می توان در همین راستا ارزیابی کرد اما وجود منافع و ارزش های متفاوت و گاها متعارض، حضور آمریکایی ها در اولین حلقه از سری حلقه های چیدمان امنیتی چین، تصویر سازی آمریکا از چین به عنوان قدرت بزرگی که توان تزریق نظمی جدید به سیاست بین الملل را دارد و در نهایت فهم خود چینی ها از جایگاه کنونی که توانسته اند با یک عمق تاریخی و تمدنی عظیم فضای توسعه و پیشرفت را پشت سرنهاده و در حال حاضر به عنوان یک قطب قدرت تعریف می شوند، همه و همه گویای این مطلب است که همچنان فضای رقابت و بی اعتمادی بر ماهیت روابط دو کشور سایه افکنده است.
به بیان دیگر باید گفت که اگرچه شدت و حوزه اعتماد و روابط اعتماد آفرین متغییر است و می تواند با توجه به تحولات فی مابین دو کشور افزایش یا کاهش پیدا نماید لیکن وجود چشم اندازهای نظری و ارزشی متفاوت که به نوبه خود تعریف های مجزایی از رقابت و منافع ارائه داده است باعث آن شده است که روابط و کشور به سمت بی اعتمادی میل داشته باشد.