طنز - راشد انصاری در این قطعه شعر با عنوان «آقای فراموش کار» که در وبسایش منتشر کرده معجونی از همه چیز ساخته و به خورد ما داده است که بد مزه نیست!
آن چـه می خواهم بگویم باز یـادم می رود
آخـر ِ هر جمله از آغاز یادم می رود
ســوژه در این مملکت باشد فراوان، لاجرم
در سرودن غالبا ایجاز یـادم می رود
فصل تابستان فـیوزٍ برق کشور می پرد
در زمستان مشکلات گاز یادم می رود
من هواپیمای ایرانم! که گاهی بی جهت،
می روم بالا ولی پرواز یادم می رود
با عرب ها ارتباطم را دوچندان کرده ام
دوستی با مردم قفقاز یادم می رود
تازگی ها صادرات ِ مغز دارم می کنم
واردات ِ کشک و پشم و غاز یادم می رود
جاده ها را چند سالی طی نمودم تخته گاز
باز پیچ و شیب و دست انداز یادم می رود
در سفرهایم به هــــرمزگان نمی دانم چرا،
می روم سمنان؟! ولی اهواز یادم می رود
دعوی پیغمبری دارم! کــتابم لیک نیست
جزوه را می گویم و اعجاز یادم می رود