متن زير را حدود دو سال قبل (10/ 12/ 1389) در فضايي نوشتم که افراط گري و شايعه افکني بيش از هر زمان ديگر، رايج و داغ بود و اين را هم مانند نوشته هاي ديگرم با نام مستعار«ع- وارسته» به برخي سايت ها فرستادم:
از ویژگیهای بارز و برجسته متفکر ژرفاندیش، استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری (رضوان الله تعالی علیه) آن بود که همواره میکوشید با جهل، ناآگاهی، تندروی و بدفهمی مبارزه کند و در جای جای آثار و سخنانش در این مورد داد سخن میدهد.
کسانی که با گفتار و نوشتههای آن عزیز آشنا هستند، به خوبی بر این نکته واقفاند که او پیوسته سعی داشت شعور و آگاهی را بر جامعه تزریق کند و جهل و نادانی در میان مسلمانان را ریشه کن سازد و با اندیشههای غلط و افراطی به ستیز برخیزد.
و از این رو است که سر انجام به همین جرم؛ یعنی به جرم مبارزه با افکار غلط و انحرافی و به دست همین جماعت؛ یعنی بدفهما خوارجصفت، به شهادت میرسد؛ همان جماعتی که ۲۰ روز پس از ترور وی، به سراغ هاشمی رفتند لیکن این بار ناکام شدند و به دنبال همین ترور نافرجامِ (آیت الله هاشمی رفسنجانی) بود که امام راحل (قُدس سرّه) فرمودند: «اینان با این تلاشهاى احمقانه نمىتوانند انقلاب اسلامى ما را ترور کنند؛ نمىتوانند شخصیت انسانى ـ اسلامى مطهرى و هاشمى را ترور کنند.» (صحیفه امام، ج۷، ص۴۹۵).
مطالب زیر، نمونهای است از دردمندیها و رنجهای آن شهید والا مقام و عالِم دردشناس که از پایین بودن فکر مسلمانان، احساس خجلت و شرمندگی میکند:
«... روزی یکی از دوستان تلفن کرد و گفت:
«آقای من! خیلی تعجب میکنم، جریانِ خیلی عجیب شنیدم! آقا، این اقبال پاکستانی که شما جلسه جشن و یاد بود برایش گرفتید، اینکه میگویند در کتابش به امام جعفر صادق (ع) اهانت کرده و فحش داده است!».
گفتم: «این حرفها چیست؟!».
گفت: «فلان صفحه از فلان کتاب را ملاحظه بفرمایید».
گفتم: «خودت دیدی؟».
گفت: «نه، یک آقای خیلی محترمی به من گفت».
من تکان خوردم. تعجب کردم از بعضی دوستان مثل آقای سعیدی ـ که دیوان اقبال را از اول تا آخر خواندهاند ـ که اینها چطور چنین چیزی را ندیدهاند. به او گفتم: «اولاً صحبتِ یادبود و تجلیل نبود، صحبت سوژه قرار دادن بود، ما کسی را که تجلیل نکردیم اقبال بود! اقبال را سوژه قرار دادیم برای یک سلسله هدفهای اسلامی، اگر حضور نداشتهاید، در کتابش که منتشر میشود خواهید دید...» فوراً با جناب آقای سید غلامرضا سعیدی تماس گرفتم و از ایشان پرسیدم. او هم حیرت کرد! گفت:
«نه آقا! من خواندهام، چنین چیزی نمیشود!».
گفتم: «آخر دروغ به این بزرگی که نمیشود».
یکی دو ساعت بعد، ایشان یادش افتاد. آمد و گفت: «فهمیدم جریان چیست. جریان این است: دو نفر بودهاند در هندوستان؛ یکی «جعفر» نام و یکی «صادق» نام. در وقتی که انگلیسي ها آمدند هندوستان را احتلال (و اشغال) کردند، مسلمین علیه آنها قیام کردند و این دو نفر رفتند با انگلیسي ها ساختند و نهضت اسلامی را از پشت خنجر زدند و از بین بردند! اقبال این دو را در کتابش مذمّت کرده. خیال میکنم هر کس اشتباه کرده، همین باشد».
گفتم: «حالا ببینیم...»، کتاب را که آوردند. دیدم جعفر بنگالی و صادق دکنی را میگوید...
جعفر از بنگال و صادق از دکن ننگ دین ننگ جهان ننگ وطن
... بعد که تحقیقِ تاریخی کردیم، معلوم شد پس از آنکه انگلیسي ها میآیند هندوستان را احتلال کنند، دو سردار اسلامی شیعی؛ یکی به نام «سراج الدین» و یکی به نام «تیپو سلطان» (ظاهراً سراج الدین در جنوب هندوستان و تیپو سلطان در شمال هندوستان) این دو قهرمان بزرگ قیام میکنند (و اقبال این دو قهرمان شیعی را در حد اعلی ستایش میکند).
انگلیسیها در دستگاه سراج الدین، جعفر را پیدا کردند و با او ساختند، او شریک دزد بود و رفیق قافله! در دستگاه تیپو سلطان هم صادق را درست کردند، او هم شد شریک دزد و رفیق قافله! این هر دو آمدند از پشت خنجر زدند و نتیجه این شد که انگلیسي ها سیصد سال استعمار خودشان را بر هندوستان مستولی کردند.
نتیجه این شد که سراج الدین و تیپو سلطان نزد شیعه محترماند، چون هم شیعی هستند و هم قهرمان. نزد اهل تسنن محترماند چون قهرمان اسلامی هستند. نزد هندوها هم محترماند چون قهرمان ملی هستند. ولی این دو نفرِ دیگر (جعفر و صادق)، خائن نزد شیعه و سنی و هندوی هندوستان و پاکستان، و مردمانی مذموم، منفور و سمبل خیانت هستند.
هنوز که سه ماه از برگزاری آن مجلس یاد بود گذشته است، شاید کمتر روزی اتفاق میافتد که من مواجه نشوم با این سؤال که: آقا! این آقایی که شما شعرهایش را در مدح امام حسین میخوانید، چرا به امام جعفر صادق فحش داده؟! و چیزی که اکنون در محافل غیراسلامی اسباب مضحکه شده و من رنج میبرم این است که در محافل غیراسلامی این قضیه منعکس شده است که اقبال پاکستانی، جعفر بنگالی و صادق دکنی را هجو کرده و مسلمانها هرجا مینشینند میگویند اقبال به امام جعفر صادق فحش داده! عقل مسلمانها را ببینید! آن وقت ما در مقابل این محافل غیر اسلامی خجالت میکشیم که ببینیم مسلمانهای ما سطح فکرشان اینقدر پایین است... !
من از شما هیچ چیزی نمیخواهم جز اینکه بگویم چشمتان را بازکنید، تحقیق کنید، بدانید عناصر یهود در این مملکت و در همه ممالک اسلامی فراوان اند. دست اینها، جاسوسها و پول اینها مرتب دارد کار میکند. از خوارج نهروان نباشید. آخر تا کی ما میخواهیم به نام اسلام، علیه اسلام شمشیر بزنیم؟! اگر ما از این درسها پند نگیریم، پس از چه میخواهیم پند بگیریم؟ چرا ما هر سال میآییم جمع میشویم به نام علی(ع) مجلس میگیریم؟ چون علی زندگیاش آموزنده است. یکی از نکات آموزنده زندگی علی(ع) همین مبارزه با خوارج است. مبارزه با خشکه مقدسی هاست. مبارزه با نفاق است. مبارزه با جهالت است. علی شیعه جاهل نمیخواهد. جاهلی که حقهبازها و یهودیها و جهودها بیایند شایعه درست کنند، بگویند اقبال پاکستانی به امام جعفر صادقتان فحش داده، بعد مثل برق در میان این مردم ساری و جاری بشود که اقبال پاکستانی ـ العیاذ بالله ـ ناصبی بوده! (این مردی که مخلص اهل بیت پیغمبر است) و نروند کتابش را باز کنند یا اقلا تاریخش را از سفارت پاکستان یا جای دیگر بپرسند و... چنین شیعهی جاهلی را علی (ع) نمیخواهد و از او بیزار است.
چشمهایتان را باز کنید، گوشهایتان را باز کنید، هر حرفی را که میشنوید فورا نگویید «میگویند چنین». آخر این «میگویند» ها ریشههایش یک جاهای خطرناک است. تحقیق کنید، بعد از تحقیق هرچه که میخواهید، بَینَکُم و بَینَ الله بگویید، اما بیتحقیق حرفی را نزنید.
عبد الرحمان بن ملجم، علی(ع) را میکشد، آن وقت ببینید چقدر برایش کف میزنند. یکی از این خارجیها یک رباعی دارد (دربیت اول آن) میگوید:
يا ضَـرْبَةً مِـنْ تَــقِی مَا أَرَادَ بهَا إِلاَّ لِيبْلُغَ مِنْ ذِی العَرْشِ رِضْوَانَا
یعنی «مرحبا به ضربت آن مرد پرهیزگار (ابن ملجم!)، آن مرد پرهیزگاری که جز رضای خدا چیزی را در نظر نداشت!»
بعد میگوید: «اگر اعمال تمام مردم را در ترازوی میزان الهی بگذارند و آن ضربت ابن ملجم را نیز (کنار آن) بگذارند، آن وقت خواهند دید که در میان خلق خدا هیچ کس عملی بزرگتر از عمل ابن ملجم انجام نداده است!»
آري، جهالت اینچنین میکند با اسلام و مسلمین! (به نقل از سخنرانیهای استاد (ره)، درباره درسهایی از نهج البلاغه).
علي ورسه اي ـ varsee.persianblog.ir