جعفریان، رسول - شناخت ماهیت و چگونگی و علل فراز و نشیبهای فکری و عملی این سی و پنج سال اهمیت زیادی در شناخت مسیر تازه دارد. آیا تلاشی برای شناخت این تجربه داریم یا هر بار بی محابا سرمان را زیر انداخته و در مسیر گام بر می داریم بدون آن که مطمئن باشیم ما را به مقصد می رساند یا خیر.
ترکیبی از میراث قدیم به علاوه زایش های دورهای که از عصر مشروطه ـ بلکه قدیم تر ـ تا حال، در هر دهه پدید می آمده، میراثی است که ما امروزه در اختیار داریم. با این یادآوری که بخشی از همان میراث قدیمی هم، از دوره هرج و مرج عصر نادر و زندیه و بخشی از ماجراهای گسترده و پر دامنه ای است که در نیمه اول حکومت قاجار رخ داد و به عنوان میراث روی دست ما مانده است.
نکته جالب آن که هر بار، بخشی از این میراث که نو است و برای سنت گرایان مشمئز کننده، وقتی کهنه می شود نام سنت به خودش می گیرد، و جزو ضروریات می شود. این که برخی سنت و تجدد می کنند، خاطره تاریخی شان مشکل دارد، زیرا همانچه از تفکر یونانی در قرن دوم و سوم به جهان اسلام تزریق شد، زمانی تجدد بود، و بعدها که با گذشته ترکیب شد و به اصطلاح بومی سازی شد، نام سنت به خود گرفت ودر آثاری که فلسفه اسلامیاش می نامند جا خشک کرده است. شگفت که برخی با دفاع از آن سنت می گویند اگر کسی سنت یعنی همین ها را نپذیرد، دیگر سنگ روی سنگ بند نمی شود. فراموش نکنیم که در دوره مشروطه، حرف زدن از مجلس و انتخابات برای بسیاری کفر بود، اما حالا در روزگار ما، صد و یک دلیل برای درستی آن از همین سنت اقامه شده و برخی اوقات هم ادعا می شود که ما از پیش از تاریخ، دمکرات بودهایم.
برگردیم سر وضعیت فعلی. طی ده اول انقلاب، انقلابی بودیم و تلاش داشتیم افکار جدیدی را بر پایه آنچه درست می دانستیم مطرح کنیم. یا نشد یا وقت نبود، بنابرین محقق نشد و فقط چند نفر از میان سنت گرایان و گاه نوآوران ادعاهایی مطرح کردند. مثلا می گفتند ما بدجور غرب زده هستیم و وسط تاریخ غرب و باید راه نجاتی بیابیم اما راهی جز کلیات نشان ندادند. عصر سازندگی رسید و به دلیل این که عمل گرا شده بودیم، لازم بود تا جدی تر به امر دانش و تخصص بپردازیم. این امر لوازمی داشت که حالا وقت بیانش نیست، خلاصه کلام آن که دولت سازندگی را متهم کردیم که به علم و فن توجه کرده و تعهد و انقلاب و چیزهای مشابه را کنار گذاشته و از راه بدر شده است. البته آن دولت بی عیب نبود، اما راستش قدری متفاوت با حالا و هوای تندی بود که ما در دهه اول داشتیم و از جمله همه چیز را مطابق میلمان شدنی می دانستیم و خوب، محقق نشده بود.
بعد دولت اصلاحات آمد. می گویند که دولت اصلاحات نتیجه دولت سازندگی بوده است. شاید نسبتی هم برقرار باشد، اما هرچه بود هر کدام به نوعی مفاهیم انقلاب را در مسیر دیگری انداخته بودند. دولت سازندگی عملگرا شده بود و دولت اصلاحات هم در فکر آزادی بود و آن را اساس توسعه می دانست. می گفتند اگر استبداد یا شبه استبداد باشد، ما اصلا به جایی نخواهیم رسید. اولی، به رغم راه هایی که گشود و قدم هایی را که برداشت، سازندگی درستی نکرد، چون تخصص لازم و جدیت و نیروی کار و طرح و برنامه درست و درمانی نداشت. برای پیشرفت نیاز به خیلی چیزهاست از جمله کم ادعایی که ما نداشتیم. دولت اصلاحات هم با توجه به سوابق چپ روی و خیلی از چیزهای دیگر، تکلیف خودش را بین انقلاب و اصلاح و آزادی و برخورد درست با همه طوایف ندانست و قافیه را باخت.
همه اینها در حالی بود که ما در حال جمع کردن میان سنت و تجدد، و تجربه کردن همان چیزی بودیم که هر یک دهه دو دهه تجربه می کردیم. یعنی سنت را چسبیده بودیم، زایش جدید هم داشتیم و مدتی بر سر چسباندنش به سنت بحث می کردیم (مثل دعوای شعر کهنه و نو). حال بماند که زایش های جدید چه قدر عالمانه و متفکرانه و از روی تدبیر و دور از هو و جنجال بود.
در این میانه، برخی از مفاهیم در حوزه سازندگی و اصلاحات، نهادینه شد، یعنی جا افتاد. یعنی نبردی که برخاسته بود، یا به عبارتی دیگر، درد زایمانی که درگرفته بود، نتیجه خود را گذاشت. بالاخره تصمیم گرفتیم دوباره به انقلاب بر گردیم. سال 84 این کار را کردیم. گفتند این اولین دولت انقلابی است که سر کار آمده است و قرار است ارزشهای انقلاب را احیا کند.
اکنون هشت سال است که تکلیف این دولت در بین مفاهیم اصلی انقلاب، مبحث سازندگی و اصلاحات و آنچه گفتمان اصلی انقلاب نامیده می شود نامشخص و به عبارتی سرگردان است. هر کسی از ظن خود بخشی از آن را چسبیده و دولت آشفته فکر هم هر روز بخشی را علم می کند. لذا تناقضات زیادی دیده می شود. گاهی بحث فقر و محرومیت زدایی است. گاهی بحث عدالت و بازگرداندن سهمیه و چند نرخی شدن و تفکرات مردم گرایانه و سوسیالیستی از نوع امریکای لاتینی است که قبل از انقلاب هم مطرح بود. گاهی بحث نو کردن اسلام در قالب مکتب ایرانی، گاهی بحث کشاندن زنها به ورزشگاهها، گاهی بحث رقص و برخی حرفها و کارهای دیگر که اصلاح طلب ها هم که اصولا بخش عمده شان سنتاً متدین بودند، جرأت طرحش را پیدا نکردند.
البته یک چیزهای جدیدی هم در این میانه افزوده شد که مباحث ماورائی و هزاره گرایی و ظهور و بازگشت و مشابه اینها بود که با مجموعه ترکیب شده و یک آشی درست شده که بیشتر آدم هایی که روزهای اول مدافعش بودند، حالا کنار کشیدهاند و آدمهای تازهای که دولت نسبتی با آنها برقرار کرده، برایش دست می زنند.
حالا تصور کنید ما بین چندین مسیر میان آنچه که میراث قبل از انقلاب بوده تا آنچه که در این سه دهه و نیم تجربه کرده ایم گرفتاریم. برخی خوشحالند که نسل انقلابی دو سه سالی است که برآمده و در حوزه ادبیات و سینما فعال است و تلویزیون را هم در اختیار گرفته و با این چند فیلمی که در باره انبیاءو اولیاء ساخته، در حال فتح عالم سینماست. عده ای دیگر هم بازماندگان نسلهای قدیمی هستند که یا روی حرفشان ایستادهاند و اینها را قبول ندارند یا دو دل هستند و بند بازی می کنند، چون به پول اینها نیاز دارند.
الان عده ای خوشحالند و می گویند در دانشگاه ها هم زایشی آغاز شده و افکار جدیدی در حوزه علوم انسانی در حال پدید آمدن است. به هر حال باید چشم براه باشیم چون کار دیگری از دست ما بر نمی آید.
این که در این میانه، آیا ما راه اصلی را که مبتنی بر علم و دانش و در جهت پیشرفت و رفاه و همزمان تأمین عدالت و اخلاق و انسانیت است، نه چاه و چالههایی که گرفتارش بودهایم خواهیم یافت یا خیر، نیاز به تامل دارد.