Quantcast
Channel: 19دی آنلاین
Viewing all articles
Browse latest Browse all 65938

سخنرانی منتشر نشده‏ای امام موسی صدر در شب عاشورا

$
0
0
سخنرانی منتشر نشده‏ای امام موسی صدر در شب عاشورا

بسم الله الرحمن الرحيم. السلام عليک يا أبا عبدالله و علي الأرواح التي حلت بفنائک عليک مني سلام الله أبداً ما بقيت و بقي الليل و النهار و لاجعله الله آخر العهد مني لزيارتکم. السلام علي الحسين و علي علي‌بن‌الحسين و علي أولاد الحسين و علي أصحاب الحسين.


شب آخـر دهـه عاشـوراست. از خـداونـد مي‌‌خواهيـم کـه از اين‌گونه جلسات و عزاداري‌‌ها و از اين فرصت استثنايي در زندگي خود بهره برده باشيم. در اين فرصت، بسياري از اسباب سعادت فراهم است و به برکت امام حسين‌ع درس‌ها و عبرت‌هاي فراواني مطرح مي‌‌شود. دوست دارم امشب برخي از وقايع اين شب را به صورت زنجيره‌‌وار و مستدل بيان کنم.


«شمر» فـرمـان قتل امـام حسين(ع) را عصر روز تاسوعـا به کـربـلا رسايد و پس از آن بود که گفت‌و‌گوها ميان عمربن‌سعد و امام حسين قطع شد.



«ابن ‌زياد» در این فرمان به «عمر بن ‌سعد» نوشت: من تو را نفرستادم تا با حسين گفت‌و‌گو کني. تو را فرستاده‌‌ام تا حسين را بکشي يا از او بيعت بگيري. اگر ‌‌توان اين کار را نداري، کناره‌‌گيري کن و فرماندهي را به شمربن‌ذي‌الجوشن واگذار کن. بلافاصله پس از رسيدن اين فرمان، عمربن‌سعد دستور حمله به خيمه‌‌گاه امام حسين و شروع جنگ را صادر کرد. امام حسين نماينده‌‌اي فرستاد و از آنان يک شب مهلت خواست. آنان پس از بحث و مذاکره بر سر اينکه آيا اين درخواست را بپذيرند يا رد کنند، با فشار برخي از لشکريان، با آن موافقت کردند. امام حسين اين مهلت را درخواست کرد تا بتواند بسياري از ابعاد کيفي در واقعة کربلا را تکميل کند.


از همان ابتداي خروج امام حسين از مکه، به‌ويژه پس از رسيدن خبر شهادت مسلم‌بن‌عقيل و، به‌طور اخص، در شب عاشورا، نتيجة جنگ روشن و آشکار بود: در جنگي نابرابر که هزاران و بلکه ده‌ها هزار نفر در مقابل ده‌ها نفر ايستاده‌‌اند. روشن است که چنين جنگي به‌هيچ‌وجه جنگي برابر نيست. در چنين جنگي حتي يک‌درصد هم احتمال پيروزي امام حسين و زنده ماندن در نبرد با اهل کوفه و لشکر يزيد وجود ندارد. اين سرنوشت حتمي است و هيچ گريزي از آن نيست، جز با تسليم شدن و سر فرود آوردن که امام حسين از همان ابتدا آن را رد کرده بود. بنابراين، امام حسين کشته خواهد شد و از اول نيز براي کشته شدن آماده شده بود. ولي وقتي ديد جنگ از نظر کمّي نابرابر است، کوشيد بُعد کيفي آن را بالا ببرد، يعني کوشيد از شهادت خود ميوه‌‌اي بچيند، وجدان امت را بيدار کند، در تاريخ جاودانه شود، عواطف مردم را به جوش آورد، احترام مردم را به‌سوی خود جلب کند، مظلوميت و بر حق بودن حسين را به مردم نشان دهد تا انقلاب حسين بعدها پيروز شود.


امام حسين طي اين مدت و، به‌ويژه در اين شب، تلاش کرد به صحنة نبرد، شکوه و زيبايي و عزت و کرامت ببخشد و هر زاويه و هر بُعدي از مکتب کربلا را به اوج زيبايي و درخشش برساند تا واقعة کربلا که حسين در آن پيروز شد و به شهادت رسيد، تابلويي درخشان در تاريخ امت و بلکه در تاريخ جهان باشد. امام حسين کوشيد درخشش چهرة کربلا را بيشتر کند و به اين نبردْ معنويت و رنگ زيباي انساني ببخشد. اين تلاش در طول زندگي امام حسين و، به‌طور مشخص، در اين شب‌هاي اخير کاملاً روشن است. براي نمونه وقتي امام حسين‌ع با سپاه حر‌بن‌يزيد رياحي که پيش‌قراول لشکر يزيد و چندين برابر سپاه امام بود، برخورد کرد، با وجود آنکه حر امام حسين را متوقف کرد و مانع حرکت امام شد و، از اين رو، مي‌‌توان او را، هر چند به حسب ظاهر، زمينه‌‌ساز کشته شدن امام حسين به شمار آورد، ولي با وجود اين مي‌‌بينيم برخورد امام حسين با حر و سپاه او برخوردي زيبا و انساني است. امام دستور داد به همة افراد سپاه حر آب بدهند، زيرا آنان تشنه بودند. حتي دستور داد به اسب‌ها نيز آب بدهند و به بدن آن‌ها آب خنک بپاشند. امام با آنان به‌خوبی برخورد کرد تا اينکه وقت نماز فرا رسيد. امام به حر گفت: من با سپاه خود نماز جماعت مي‌‌خوانم، تو نيز با سپاه خود نماز بخوان. حر گفت: هرگز اي پسر رسول‌خدا، من و سپاه من پشت سر شما نماز مي‌‌خوانيم. امام به نماز ايستاد و ياران و دشمنانش پشت سر او ايستادند. اين برخورد بي‌‌نظير انساني و شرافتمندانه بر سپاه حر و، به‌ويژه، بر خود حر تأثير گذاشت و دريچة نوري به‌سوی قلب حر - رضوان الله عليه- باز کرد که سرانجام همين نور گسترش يافت و حربن‌يزيد رياحي امشب به صف امام حسين پيوست. رفتار امام حسين با سپاه حر رفتاري انساني و زيبا بود، چنين رفتاري از امام حسين طبيعي بود. امام پس از آنکه از برابر بودن نيروها در جنگ نااميد شد، کوشيد به همة صحنه‌‌هاي اين جنگ، جنبة انساني و نورانيت ببخشد.


امام حسين مي‌‌خواهد همان‌گونه که مردانش استوار و سربلند و قهرمانانه ايستادند، زنان او و زنان اصحابش نيز با سرفرازي و افتخار و مردانگي بايستند و سر فرود نياورند و زاري نکنند و تسليم نشوند.


امام حسين اين شب را مهلت گرفت تا نماز بخواند و صفحه‌‌اي نو در برابر چشمان مردم بگشايد و واقعيت سپاه خود و واقعيت سپاه دشمن را براي همه آشکار سازد. نقل شده است که در اين شب از خیمه‌‌هاي امام حسين صدايي همچون صداي زنبور به گوش مي‌‌رسيد و اصحاب امام يا در رکوع بودند يا در سجده يا در حال قيام. همگي مشغول راز و نياز با خدا بودند و خود را براي شهادت آماده مي‌‌کردند. ولي در مقابل، در لشکر ابن‌زياد فساد و تباهي و انحراف و توطئه ديده مي‌‌شد. اين صحنه جنبة درخشان ديگري است که امام حسين به دنبال آشکار شدن آن بود تا سندي ديگر بر نابرابري اين معرکه از نظر کيفي و معنوي باشد.


يکي ديگر از اين صحنه‌‌ها، عملکرد امام حسين در روز عاشورا هنگام نماز ظهر است. همة اين صحنه‌‌ها معروف است و شما آن‌ها را شنيده‌‌ايد. من دوست دارم امشب به نکتة ديگري اشاره کنم. آن نکته اين است که امام حسين در اين شب کوشيد اصحاب و اهل‌بيت و زنان خود را براي ورود مقتدرانه و عزتمندانه و استوار در نبردي حتمي آماده سازد. امام مي‌‌خواست گريه و زاري و هرگونه مظهري را که بيانگر خواري و بيچارگي و ترس است، به‌طور کلي از آن‌ها دور کند. از اين رو، وقتي در حال حرکت به‌سوی کربلا بودند، شروع به زمينه‌‌سازي براي اين جنگ کرد. از جمله اينکه آية «إنّا لله و إنّا إليه راجعون» را خواند. پسرش علي‌اکبر از او پرسيد: پدر، چرا اين آيه را خواندي؟ امام فرمود: شنيدم هاتفي ندا درداد: اين قوم حرکت مي‌‌کنند و مرگ نيز همراه آنان در حرکت است. اين ندا مرگ ما را خبر مي‌‌دهد. علي‌اکبر پرسيد: آيا ما برحق نيستيم؟ فرمود: آري. او گفت: پس باکي از مرگ نداريم.


شبيه اين گفت‌و‌گو ميان امام حسين و قاسم‌بن‌الحسن نيز رخ داد. وقتي امام به اصحاب خود خبر داد که دشمن حتي طفل کوچک را نيز مي‌‌کشد، پرسيدند: آيا آنان وارد خيمه‌‌ها نيز مي‌‌شوند؟ امام پاسخ داد: آري. قاسم پرسيد: آيا من هم کشته مي‌‌شوم؟ امام حسين سکوت کرد و سپس پرسيد: مرگ از نظر تو چگونه است، اي برادرزاده؟ قاسم گفت: شيرين‌‌تر از عسل. اينجا بود که امام به او خبر داد که او نيز کشته خواهد شد.


به همين ترتيب، امام در هر گام آنان را باخبر مي‌‌ساخت و براي رويارويي با شهادت آماده مي‌‌کرد. امشب نيز تلاش کرد اصحاب خود را غربال کند، زيرا مي‌‌دانست که سرانجام کشته مي‌‌شوند و نمي‌‌خواست صبح روز عاشورا که جنگ بالا مي‌‌گيرد، ببيند يکي از يارانش از اين سو مي‌‌گريزد و ديگري از آن سو تسليم مي‌‌شود و يا کسي از ترس بيهوش مي‌شود يا گريه مي‌کند و دست به دامان اين و آن مي‌شود. امام حسين نمي‌‌خواست کار به اينجا کشيده شود. از اين رو، امشب آنان را جمع کرد و پس از مقدماتي فراوان به آنان گفت: «سياهي شب شما را فرا گرفته است و هيچ‌کس شما را نمي‌‌بيند. تاريکي را مَرکبي براي خود برگيريد و فرار کنيد. هريک از شما دست يکي از اهل‌بيت مرا بگيرد و با خود ببرد. اهل‌بيت امام حسين اهل مدينه و حجاز بودند و با راه‌‌هاي عراق آشنا نبودند. هيچ‌کدام نپذيرفتند. البته، در برخي نقل‌ها و مقاتل آمده است که عدة بسياري از اصحاب امام امشب برگشتند. اين خبر از سکينه‌س، دختر امام حسين، نقل شده است. او مي‌‌ديد که عده‌‌اي يکي‌يکي و گروه‌گروه خيمه‌‌ها را ترک مي‌‌کنند و مي‌‌روند و امام حسين نيز سر خود را پايين انداخته بود و به آنان نگاه نمي‌‌کرد.


بي‌‌ترديد چنين صحنه‌‌اي براي کساني که آن را مي‌‌ديدند بسيار تأثيرگذار بود، ولي اين غربال شدن بايد صورت مي‌گرفت، زيرا همان‌طور که گفتم امام بايد وارد نبردي نابرابر مي‌‌شد و، از اين رو، مي‌‌خواست نبرد او سراسر افتخار و اقتدار و مردانگي و دلاوري باشد. او فردا نمي‌‌توانست خواري و فرومايگي را بپذيرد. امام حسين نمي‌‌خواست فردا وقتي تشنگي بر اصحابش فشار مي‌‌آورد، آنان سر فرود آورند. نمي‌‌خواست وقتي شمربن‌ذي‌الجوشن امان‌‌نامه‌‌اي خاص براي عباس و برادرانش مي‌‌آورد و مي‌‌گويد: پسران خواهر ما کجا هستند؟ عباس تسليم شود. امام مي‌‌داند که عباس تسليم نمي‌‌شود و از ياري حسين دست نمي‌کشد و از مرگ نمي‌‌گريزد.


امام حسين در اين شب به شکلي طبيعي و حساب‌‌شده اصحاب خود را يکدست کرد. به ديگر سخن، آنان را غربال کرد تا مطمئن شود آناني که مانده‌‌اند، هريک، حسيني کوچک شده‌‌اند. حسين بر آنان مسلط شده است. هريک از آنان به حسين و به مرداني که از مرگ باکي ندارند، تبديل شده است. اين حقيقت از گفت‌و‌گوهاي امشب آنان با امام حسين فهميده مي‌‌شود.


اين مرحله پايان يافت، يعني امام حسين توانست اصحاب خود را آماده کند... پس از آنکه امام مطمئن شد که پسرش و برادرانش و اهل‌بيتش آمادة رويارويي با مرگ هستند و به گفتة شاعر:


لَبِسُوا القُلُوبَ عَلَي الدُّرُوعِ کَأنَّما


يَتَهافَتُونَ إلَي ذَهابِ الأنفُسِ


(قلب‌ها را بر روي زره نهاده بودند، گويي براي مرگ از يکديگر پيشي مي‌گرفتند.)


پس از آنکه امام مطمئن شد که اصحابش عزت پيدا کرده‌‌اند، خم نمي‌‌شوند، سر فرود نمي‌‌آورند، تسليم نمي‌‌شوند، همراه او مي‌‌مانند و هريک از آنان هم‌صدا با حسين مي‌‌گويد: «همانا حرامزاده فرزند حرامزاده مرا ميان دو چيز مخير کرده است: بين مرگ و خواري؛ و خواري از ما دور است.» [...]


در کربلا تا آخرين نفس از جان همة مردان، هيچ اثري از خواري ديده نمي‌‌شود. همه آنان عزتمندانه و قهرمانانه و مقتدرانه وارد ميدان شدند و تابلويي درخشان در تاريخ قهرماني‌‌ها و انقلاب‌ها ترسيم کردند.


امام حسين اين مرحله را پشت سر گذاشت و به سراغ مرحلـة دشوارتر رفت. مرحلة دشوارتر مرحلة حضور زنان بود. اگر امام حسين فردي عادي بود حتماً به چنين سرنوشتي اعتراض مي‌کرد. همراه امام حسين ده‌ها زن آمده‌‌اند که همة مردان آنان کشته خواهند شد و در دستان دشمن گرفتار خواهند آمد و دشمن بدون هيچ رحم و دلسوزي به آنان حمله خواهد کرد. آيا اين زنان براي رويارويي با جنگ آمادگي دارند؟ يا اينکه فرار مي‌‌کنند و مي‌‌گريند و تسليم مي‌‌شوند و زاري سر مي‌‌دهند و جزع و فزع مي‌کنند و، در نتيجه، از ارزش نهضت حسيني مي‌‌کاهند؟


امام حسين مي‌‌خواهد همان‌گونه که مردانش استوار و سربلند و قهرمانانه ايستادند، زنان او و زنان اصحابش نيز با سرفرازي و افتخار و مردانگي بايستند و سر فرود نياورند و زاري نکنند و تسليم نشوند. همان‌طور که گفتم امام حسين مي‌‌خواهد حال که ناگزير کشته مي‌‌شود، اين نبرد، نبرد کيفي و معنوي باشد و دلاوري و جان‌فشاني و اقتدار و شجاعت در همة ابعاد آن آشکار باشد تا کمبود عددي و کمّي را جبران کند و در تاريخ جاودانه بماند و عواطف مردم را تکان دهد و احترام و شگفتي آنان را برانگيزد.


امام حسين به ايـن فکر مي‌‌کـرد کـه فـردا پس از کشته شـدن مردان، ده‌ها زن داغداري که پسران يا شوهرانشان کشته شده‌‌اند، چه خواهند کرد؟ گذشته از آن، امام حسين با ده‌ها پسر و دختر خردسال روبه‌رو بود. آنان پس از کشته‌شدن پدرانشان چه خواهند کرد؟ موضع آنان در برابر دشمن چيست؟ امام حسين چگونه مي‌‌تواند اين صحنه‌‌هاي دردناک و مصيبت‌‌بار را حفظ کند و عزت و قهرماني و اقتدار خود را حفظ کند؟


امام حسين با چنين مرحله و وضعيت دشواري در اين شب روبه‌رو بود. به احتمال بسيار امام امشب تلاش کرد که اين مسئله را حل کند. روشن است که حضرت زينب بايد نقش را به‌خوبی ايفا کند و امام حسين او را به همين منظور با خود آورده بود، وگرنه زينب شوهر داشت و در خانه‌‌اي جدا از خانة امام حسين زندگي مي‌‌کرد و صاحب فرزند بود. جزو خانوادة امام نبود. چرا امام حسين به بردن همسر و خواهران بدون شوهر خود بسنده نکرد و زينب را نيز به همراه آورد؟ زيرا اين نقشِ ويژه در انتظار زينب بود و او بايد اين نقش را به‌خوبي و با اقتدار ايفا کند.


پس از آنکه امام مردها را آماده کرد، هريک از آنان به خيمة خود رفت و يکي شروع به آماده کردن اسلحة خود کرد، يکي به نماز ايستاد، يکي به نوشتن وصيت‌‌نامه مشغول شد... هر کسي به کاري پرداخت. امام حسين نيز به خيمة خود رفت تا زينب را براي اين امر آماده کند. امام زين‌العابدين‌ع که بيمار بود، مي‌‌گويد: من در خيمة خود سخت بيمار بودم و عمه‌‌ام زينب در اين شب از من پرستاري مي‌‌کرد. ناگهان شنيدم پدرم شروع به خواندن اشعاري کرد. در عرب وقتي قهرماني يا مردي از دنيا نااميد مي‌‌شد، خطاب به دنيا اين اشعار را مي‌‌خواند. همة شما اين ابيات را شنيده‌‌ايد:


يا دَهرُ أفٍّ لَکَ مِن خَليلٍ


کَم لَکَ بِالإشراقِ وَ الأصيلِ


(اي روزگار، اف بر تو باد که هر صبح و شام دوستي را از من مي‌گيري.)


تا آخر اين ابيات که من آن‌ها را حفظ نيستم. امام حسين درحالي‌که شمشير خود را تيز مي‌‌کند، اين ابيات را مي‌‌خواند. امام سجاد مي‌‌گويد وقتي من اين اشعار را شنيدم فهميدم که پدرم مي‌خواهد مرگ و پايان زندگي خود را اعلام کند. شايد مي‌‌خواست من و عمه‌‌ام اين اشعار را بشنويم و از ماجرا آگاه شويم. بار اول که امام حسين اين ابيات را خواند، عمه‌‌ام زينب آن را نشنيد، ولي بار دوم که پدرم با صدايي بلندتر آن‌ها را تکرار کرد، شنيد. زينب که بانويي اديب و سخنور است مفهوم اين ابيات را دريافت و سراسيمه وارد خيمة امام حسين شد. سخناني ميان امام حسين و حضرت زينب رد و بدل شد که شنيده‌‌ايد. زينب پس از شنيدن اين سخنان از هوش رفت. امام تلاش کرد او را به هوش آورد و آرام کند. سپس شروع به دلداري و نصيحت کرد. در اينجا ميان امام حسين و حضرت زينب چه گذشت؟ کتاب‌‌هاي مقتل تنها اندکي از سخناني را که در اين لحظة حساس از تاريخِ اين دلاوري‌‌ها و انقلاب‌‌ها گفته شده، نقل کرده است. پس از اين ديدار و اين سخنان، زينب به آن کوه استواري تبديل شد که باري سنگين‌‌تر از محنت‌‌ها و دشواري‌‌ها و مصيبت‌‌هاي امام حسين را بر دوش خود کشيد. زينب در اين شب به شخصيتي تبديل شد که همة آنچه امام حسين تحمل کرد، او نيز تحمل کرد. اگر در روز عاشورا امام حسين تشنه بود، زينب نيز تشنه بود؛ اگر فرزندان و برادران و ياران امام حسين کشته شدند، همة آنان هم منسوب به امام بودند و هم منسوب به زينب. اگر مصيبت‌ها يکي پس از ديگري بر امام حسين وارد شد، بدون هيچ تفاوتي بر زينب نيز وارد شد. بنابراين، مصيبت‌هاي امام حسين با حضرت زينب مشترک بود، ولي بسياري از مصيبت‌ها فقط به زينب اختصاص داشت. اولين آن‌ها شهادت امام حسين بود. وقتي امام حسين شهيد شد، در واقع، زينب همة مصيبت‌هاي دنيا را در برابر خود ديد. وقتي امام حسين او را دلداري داد و گفت: رسول‌خدا نيز از دنيا رفت؛ پدرم نيز از دنيا رفت؛ مادرم فاطمه نيز از دنيا رفت؛ حسن نيز از دنيا رفت، زينب در پاسخ گفت: برادر، وقتي جدم از دنيا رفت، من پدر و مادر و برادر داشتم، وقتي مادرم از دنيا رفت، پدر داشتم، وقتي پدرم از دنيا رفت، برادر داشتم، وقتي برادرم حسن از دنيا رفت، همة اميد و آرزو و زندگي من در وجود تو خلاصه شد. با رفتن تو دوباره جد و پدر و مادر و برادرم را از دست خواهم داد. بنابراين، مرگ تو با مرگ ديگران فرق دارد و واقعيت نيز همين بود. شهادت امام حسين براي زينب از نوعي ديگر بود. مرگي ديگر را تحمل کرد.


امام حسين و همة خويشان و ياران در برابر چشم زينب کشته شدند و نقش‌هاي زينب آغاز شد. نقش‌هاي زينب پس از کشته شدن [همة مردان] چه بود؟ براي شناخت اين نقش نيازي به دقت و ژرف‌‌نگري بسيار در تاريخ نداريم. ما مي‌‌توانيم صحنة کربلا را پس از شهادت امام حسين به‌طور روشن در ذهن خود تصور کنيم. مي‌‌توانيم تصور کنيم که عده‌‌اي به سبب ترس و وحشت از خيمه‌‌ها فرارکردند و آواره شدند. ترس و وحشت چه بر سر کودکان آورد. در اينجا به نقل ماجرايي که در کتاب‌‌هاي مقتل آمده است، بسنده مي‌‌کنم. همين ماجرا براي به تصوير کشيدن اين صحنه کافي است.


يکي از تاريخ‌‌نگاران حاضر در کربلا مي‌‌گويد من ايستاده بودم و ديدم که يکي از دختران امام حسين يعني يکي از دختران خيمه‌‌گاه امام حسين که يا دختر خود امام حسين بود يا دختر برادر او يا يکي از بستگان او (هويت او معلوم نيست،) ديدم او در حالي که لباسش آتش گرفته، فرار مي‌‌کرد. به‌سوی او دويدم تا آتش را خاموش کنم و او را از مرگ نجات دهم. او طبيعتاً از من ترسيد و فرار کرد.


سريع‌تر دويدم و او را گرفتم و آتش لباسش را خاموش کردم. او هراسان پرسيد: تو دوست مايي يا دشمن ما؟ گفتم: نه دوست شما و نه دشمن شما. گفت: آيا قرآن خوانده‌‌اي؟ گفتم: آري. گفت: آيا اين آيه را خوانده‌‌اي: «فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلاَ تَقْهَرْ.» گفتم:آري. گفت: من يتيم حسين هستم. آن مرد مي‌‌گويد: آن دختر پس از آنکه از حرف‌‌هاي من آرامش پيدا کرد، گفت: مي‌‌خواهم از تو سؤالي بپرسم. گفتم: بپرس. گفت: نجف يا کوفه کجاست؟ گفتم: راه نجف و کوفه را براي چه مي‌‌خواهي؟ گفت: عمه‌‌ام زينب به من گفته است ما در آنجا مکاني مقدس داريم (منظور او قبر امير مؤمنان بوده است) که پناه همسايگان است و ماية ايمني از ويراني. مي‌‌خواهم به آنجا پناه ببرم. به او گفتم: مقامِ اميرمؤمنان يا کوفه ده‌ها کيلومتر از اينجا دور است. نزديک نيست تا بتواني به آنجا برسي.


از اين گفت‌وگو مي‌‌توان طرز تفکـر ايـن کودکـان را درمـورد اينکه کجا بروند و چطور بروند، بفهميم. عده‌‌اي از آنان به فکر افتادند که به نجف بروند و، از اين رو، سر به بيابان گذاشتند. حتماً عده‌‌اي نيز در برابر اين هول و هراس در زير بوته‌‌هاي خار و مانند آن پناه گرفتند تا اينکه لشکر عمربن‌سعد کار خود را در شامگاه عاشورا تمام کردند و در خيمه‌‌گاه امام حسين چيزي از لباس و زيورآلات و فرش و مانند آن باقي نگذاشتند و سپس خيمه‌‌ها را به آتش کشيدند و به خيمه‌‌هاي خود بازگشتند.


در اين اوضاع و در اين شب سياه چه کسي مسئول اين زنـان و بچه‌‌هاست؟ چه کسي بايد آنان را جمع‌‌آوري کند؟ چه کسي بايد زخم‌‌هاي آنان را مرهم گذارد؟ روشن است که اين زنان و کودکان در اين صحرا بر روي حرير راه نرفتند. صحرا جاي خار و سنگ و مانند آن است. همة اين مصيبت‌ها بر دوش زينب‌س است. زينب پس از مصيبت‌‌هاي بي‌‌شماري که در طول روز به همراه امام حسين‌ع تحمل کرد و همان‌گونه که گفتم در همة آن‌ها با امام حسين شريک بود، امشب با مشکلات و مصيبت‌‌هاي خاص خود روبه‌رو شد. او يتيمان و زنان را جمع کرد و بر زخم‌‌هايشان مرهم گذاشت و از دشمن برايشان آب درخواست کرد و به آنان آب داد. البته، نمي‌‌توان اين صحنه را امشب وصف کرد. همة اين‌ها از وظايف خانوادگي و خويشاوندي زينب در اين شب بود.


پيش از آنکه از اين صحنه بگذرم دوست دارم سخني از امام باقرع نقل کنم که فرموده‌‌اند: «شامگاه عاشورا در کربلا، من در اواخر شب صداي ناله‌‌اي از عمه‌‌ام زينب شنيدم. وقتي دقت کردم ديدم عمه‌‌ام در حالت نشسته نماز شب مي‌‌خواند.» پس از عمل به آن مسئوليت‌‌ها اکنون نماز شب مي‌خواند. تعجب نکنيد برادران، اگر نماز شب زينب نبود، اگر اين پيوند قوي ميان زينب و خدا نبود، او نمي‌‌توانست اين مصيبت‌هاي بزرگ را تحمل کند. صبح شد...


از اين نکات به‌طور کوتاه مي‌‌گذرم. گفتم که امام حسين‌ع مي‌‌خواهد او و اصحابش با عزت بميرند. همچنين، مي‌‌خواهد خواهران و زنان و اهل‌بيتش پس از شهادت او با عزت زندگي کنند. اين خواستة برحق امام در نصيحت‌هايي که به زنان مي‌‌کند، هويداست.


لشکريان صبح آمدند تا اهل‌بيت امام حسين را اسير از کربلا ببرند. البته، آنان بر جنازه‌‌هاي سپاه خود نماز خواندند و آنان را دفن کردند، ولي پيکرهاي سپاه امام را رها کردند. براي بردن اسيران به کوفه آنان را از قتلگاه و از کنار پيکر امام حسين‌ع و ديگر اهل‌بيت عبور دادند. من فکر مي‌‌کنم اين کار آنان تنها يک علت داشت و آن، کينه‌‌توزي و حس انتقام‌‌جويي بود. وقتي امام حسين از آنان پرسيد: چرا با من مي‌‌جنگيد؟ گفتند: به سبب کينه و دشمني با پدرت علي‌بن‌ابي‌طالب. آنان منتظر بودند تا حسين کشته شود و دختر علي بيايد و در برابر آنان به گريه و زاري بنشيند تا دل آنان خنک شود. علت اينکه آنان را از قتلگاه عبور دادند، همين بود. وگرنه معنا ندارد کودکان را از کنار پيکر پاره‌پاره و بي‌‌سر پدرشان عبور دهند. اگر در صدد تلافي‌جويي نبودند، چرا خواستند زنان و کودکان اين صحنه‌‌هاي دردناک را ببينند؟


آن‌گونه کـه در برخـي منـابع نقـل شـده اسـت، زينـب‌س کـه بي‌‌ترديد پيشاپيش زنان و کودکان حرکت مي‌‌کرد و همه پشت سر او راه مي‌‌رفتند، وقتي به قتلگاه امام حسين و برادران و فرزندان و خويشانش مي‌‌رسد، در برابر چشمان تماشاگر لشگر بني‌‌اميه صحنه‌‌اي درخشان در تاريخ نهضت حسيني مي‌‌آفريند؛ همان صحنه‌‌اي که امام حسين به دنبال آن بود و براي تحقق آن زمينه‌‌سازي مي‌‌کرد. مي‌‌بينيم زينب‌س به پيکر امام حسين -که پاره‌پاره است و شمشير‌شکسته‌‌ها و نيزه‌‌شکسته‌‌ها و سنگ‌ها روي آن را پوشانده است- نزديک مي‌‌شود و همة اين اشيا را کنار مي‌‌زند و با اقتدار و شجاعت تمام دستان خود را زير بدن امام حسين مي‌‌برد و به‌سوی آسمان بلند مي‌‌کند و مي‌‌گويد: «اللَّهُمَّ تَقَبَّل مِنَّا هَذا القُربانَ.» (خدايا اين قرباني را از ما بپذير.)


گرية زينب اين بود: «اين قرباني را از ما بپـذيـر.» يعنـي چـه؟ يعني اي مردم، اي کساني که دلتان را خنک کرديد، خيالتان راحت نباشد، آسوده نباشيد. هيچ‌کس ما را وادار نکرد به قتلگاه بياييم و کشته شويم. ما خود آن را خواستيم. خود خواستيم با دادن قرباني از دين خدا دفاع کنيم. ما اين قرباني را تقديم کرديم و اگر بيش از آن را داشتيم نيز تقديم مي‌‌کرديم. زينب‌س با اين رفتار خود محقق کرد رسالتي را که امام حسين بر دوش او گذاشته بود. امام حسين با عزت کشته شد و خواهرش نيز همين نقش را در پيش گرفت و پس از شهادت امام حسين با عزت رفتار کرد.


برخورد حضرت زينب با ابن‌زياد نيز همين گونه بود. وقتي بر ابن‌زياد وارد شد، سلام نکرد. ابن‌زياد پرسيد: اين زن متکبر کيست؟ گفتند: او زينب دختر علي است. ابن‌زياد به او گفت، (به روحيه انتقام‌‌جويي و کينه‌‌‌‌توزي و پستي موجود در اين دل‌ها بنگريد،) به او گفت: کاري را که خدا با برادرت کرد، چگونه ديدي؟ زينب گفت: به خدا سوگند جز زيبايي نديدم. اينان مرداني بودند که خداوند کشته شدن را برايشان مقدّر ساخته بود و، از اين رو، به‌سوی قتلگاه‌هاي خود شتافتند. ابن‌زياد گفت: سپاس خدايي را که شما را رسوا کرد و دروغتان را برملا ساخت. زينب گفت: همانا کافر و منافق رسوا مي‌‌شود که غير ماست. حضرت زينب با يزيد نيز همين‌گونه برخورد کرد.


ما بايد در اين روزها به اين درس و اين عبرت که پايان‌‌بخش سخنان من و پايان‌‌بخش مجالس شبانة ماست، توجه کنيم.


برادران عزيز، رسالت مرد بدون مشارکت زن به انجام نمي‌‌رسد و نمي‌‌تواند موفقيت‌‌آميز باشد. هيچ مرد باعظمتي در دنيا نيست مگر آنکه پشت او زني ايستاده باشد. اگر زن تربيت نشود، جامعه نمي‌‌تواند به موفقيت برسد. همان‌طور که تربيت پسران بر ما واجب است، دختران را نيز بايد تربيت کرد. چه عاملي از زينب، اين موجود اسطوره‌‌اي و قهرمان را ساخت و سبب شد او بتواند اين مصيبت‌‌ها و سختي‌‌ها را تحمل کند؟ چه عاملي سبب شد زينب چنين قهرماني‌‌هايي بيافريند؟ غير از ايمان به خدا چه عاملي وجود دارد؟ چه عامل عقلاني و منطقي مي‌‌توان پيدا کرد؟ آيا زينب از کمک قبيلة خود برخوردار بود؟ آيا لشکر داشت؟ آيا ثروت داشت؟ او جز ايمان به خدا چه چيزي داشت که به او کمک کند و چنين برخوردهاي قهرمانانه‌‌اي از خود نشان دهد؟


وقتي به ايمان زينب مي‌‌نگريم، درمي‌‌يابيم ايـن انسـاني کـه در برابر يزيد ايستاد و گفت: «اگر‌چه پيشامدهاي ناگوار مرا به سخن گفتن با تو کشانده، من تو را کوچک و بي‌‌ارزش مي‌‌شمارم.» چنين انساني شاخه‌‌اي از شاخه‌‌هاي درخت ايمان است. او با خدايي در ارتباط است که «وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ السَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ.» درست است که زينب نه قبيله دارد، نه ثروت و نه لشکر، ولي با خدايي که بزرگ‌تر از آن است که وصف شود، با خدايي که بزرگ‌تر از يزيد و قبيلة يزيد و ثروت يزيد و لشکر يزيد است، در ارتباط است.


زينب چنين احساسي داشت و، از اين رو، خود را بالاتر از يزيد و بالاتر از آنکه با يزيد هم‌‌سخن شود مي‌‌ديد. اگر ما بتوانيم در زنانمان اين نوع ايمان و اين نوع قدرت روحي را پديد آوريم، مي‌توانيم از آنان قهرمان بسازيم.


ما در نبرد بزرگ و سرنوشت‌‌ساز خود و در مبـارزات حيــاتي شخصي يا عمومي، نيازمند آنيم که زناني قهرمان بسازيم تا در خانه‌‌ها به تربيت فرزندان بپردازند و اگر جنگي رخ داد، گريه و زاري نکنند. ما به چنين زناني نياز داريم. بنابراين، در اين نبردها چاره‌‌اي نداريم جز اينکه روح ايمان را در درون خود و زنان‌‌مان تقويت کنيم. تقويت ايمان نيز تنها از راه آگاه‌‌سازي و انجام اعمال ديني امکان‌‌پذير است.


زينب‌س تکميل‌‌کنندة نهضت و قيام امام حسين بود. به‌طور کلي در اسلام، زن تکميل‌کنندة حرکت و رسالت مرد است. از خداوند مي‌‌خواهيم که بتوانيم از اين ماه پربرکت استفاده کنيم و فکر مي‌کنم عاشورا و عزاداري بر امام حسين و حضرت زينب بهترين فرصت براي تلاش و يا دست‌کم شروع تلاش براي تربيت مردان و زنان است. از خداوند مي‌‌خواهيم در آخرت ما را با امام حسين محشور گرداند و به ما توفيق دهد که در اين دنيا پويندة راه او باشيم. از خدا مي‌‌خواهيم که به ما اخلاص در عمل و پاکي در نيت و قدرت و مردانگي عطا کند و ما را چنان قرار دهد که به زندگي بي‌‌ارزش و خفت‌‌بار دنيا بي‌‌اعتنا باشيم و مرگ همراه با عزت و کرامت را بر زندگي سراسر خواري ترجيح دهيم و، بدين ترتيب، با کاروان حسيني همراه شويم و در اين راه جزو ياوران امام حسين باشيم. هديه به روح همة گذشتگان و سرورمان امام حسين فاتحه بخوانيد.


------------------


[1]. «پس يتيم را ميازار.» (ضحي،9)


[2]. بحرانی اصفهانی، عبدالله‌‌بن‌نورالله، عوالم‌العلوم و المعارف و الأحوال من الأیات و الأخبار و الأقوال (مستدرک سیدة النساء إلی الإمام الجواد)، تصحیح محمدباقر موحد ابطحی اصفهانی، چاپ اول: قم، مؤسسة الإمام المهدیعج، 1413ق، ج11، ص958.


[3]. بحارالأنوار، ج45، ص134.


[4]. «خدا نشناختند آن چنان که شايان شناخت اوست. و در روز قيامت، زمين يک جا در قبضة اوست و آسمان‌ها در هم پيچيده، در يد قدرت او.» (زمر،67)

Viewing all articles
Browse latest Browse all 65938

Trending Articles