آن فَرَسصورت، به سيرت آدمى
تا كه عرش حق، به زير آمد همى
يال و كاكل را به خون او خضاب
سوى خيمه باز شد با صد شتاب
او همى گفت الظليمه، الظليم
صد فغان از دست اين قوم لئيم
كشته شد از تيغشان سبط نبى
زاده زهرا، حسين بن على
چون به گوش زينب آمد آن صدا
جست از جا، شد برون از خيمهگا
ناگهان ديد اسب شه را واژگون
زين و بال و كاكلش را غرق خون
يكسره زنها برون از خيمهها
مو پريشان دور او، با نالهها
آن يكى گفتا، حسين من چه شد
ديگرى گفتا كه مولا كشته شد
دخت شه گفتا، جوادا، باب من
خشكلب بردى تو آن غمخوار من
نازدانه گفت، اى اسب پدر
با لب خشكيده رفت آن خوشسيَر
گو بدانم كشته شد با خشكلب
يا كه آبش دادن، آن قومِ عرب
گو بدانم تشنهلب شد كشته او
يا بديد آبى لبان خشك او
كشته شد او با لب خشكيدهاش
يا بديد آب آن لب تفتيدهاش
تا كه عرش حق، به زير آمد همى
يال و كاكل را به خون او خضاب
سوى خيمه باز شد با صد شتاب
او همى گفت الظليمه، الظليم
صد فغان از دست اين قوم لئيم
كشته شد از تيغشان سبط نبى
زاده زهرا، حسين بن على
چون به گوش زينب آمد آن صدا
جست از جا، شد برون از خيمهگا
ناگهان ديد اسب شه را واژگون
زين و بال و كاكلش را غرق خون
يكسره زنها برون از خيمهها
مو پريشان دور او، با نالهها
آن يكى گفتا، حسين من چه شد
ديگرى گفتا كه مولا كشته شد
دخت شه گفتا، جوادا، باب من
خشكلب بردى تو آن غمخوار من
نازدانه گفت، اى اسب پدر
با لب خشكيده رفت آن خوشسيَر
گو بدانم كشته شد با خشكلب
يا كه آبش دادن، آن قومِ عرب
گو بدانم تشنهلب شد كشته او
يا بديد آبى لبان خشك او
كشته شد او با لب خشكيدهاش
يا بديد آب آن لب تفتيدهاش